ابزار رایگان وبلاگ

محسن کاج - پژواک لحظه ها
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پژواک لحظه ها

 

این جوک ها فقط برای خندیدنه و هیچ هدف دیگه ای رو دنبال نمی کنه...

در ضمن من اول از خودمون شروع کردم که اگر بعدا خواستم گسترده ترش کنم کسی از من دلگیر نشه...

 

دزفولیه قله ی اورست رو فتح می کنه ، بهش میگن هدفت چی بود؟

میگه: مَخاسُم تولَه چِنُم... 

 

دزفولیه می خواست اسم بچش رو بزاره هِلِن، بهش اجازه نمی دن، می زاره: نَمهِلِن... 

 

تحقیقات نشان داده 95 درصد خفگی دزفولی ها بر اثر تلاش برای 5 دقیقه فارسی صحبت کردن است... 

 

بابا طاهر دزفولی:

به دریا بنگری صحرانه بینی

به صحرا بنگری دریانه بینی

مو قر بون تیات با مر قلوچی؟

که ایلا بنگری اولانه بینی؟

 

به دزفولیه می گن اگر «اِ اِن» رو ازتون بگیرن چی می شه...؟

میگه: چا اِ اِ اِنَ...؟

 

تمام زور من برای جمع کردن جوک دزفولی در همین حد بود... اگر می تونید کمکم کنید توی این قسمت بنویسید...

 


نوشته شده در جمعه 90/4/3ساعت 3:57 عصر توسط محسن کاج نظرات ( ) | |

یک روز پر بار

صبح که اگر شده به زور، ولی تا حوالی ساعت 9 صبح می خوابیم (توجه داشته باشید که این حد اقلّ ممکن است). بعد که بیدار می شویم یک ساعتی هم طول می کشد که از رخت خوابمان بلند شویم و دست و صورتمان را آبی بزنیم و سرِ حال بیاییم و تازه اگر میل داشتیم سر سفره ی صبحانه ای که از صبح زود پهن شده بنشینیم(تازه اگر مگس ها چیزی از آن باقی گذاشته باشند). حدود یک ساعتی را هم سر سفره می نشینیم و تازه می شود ساعت 11 صبح و باید 13 ساعت دیگر از روز را سپری کنیم. بعد از آن نوبت به یک وسیکه ی سرگرم کننده مثل رایانه می رسد که سرمان را گرم کند. خلاصه تا ظهر که وقت خوردن ناهار می رسد سرگرم سرگرم کننده ی برقی هستیم. پس از ناهار نوبت به جمع کردن سفره می رسد و رفتن به... که این هم به نوبه ی خود اندکی ما را سرگرم خود می کند. بعداز این همه سختی کشیدن در روز احساس خستگی می کنیم و در حالی که روی مبل لم داده ایم و در حال گرم کردن سر به وسیله ی جعبه ی جادویی منزلمان هستیم به خواب می رویم و تا ساعت 5 الی ... می خوابیم. پس از مراحل بیدار شدن (که قبلا ذکر کردیم) نوبت به بچه محل ها می رسد. پس از جمع کردن بچه ها به طور دسته جمعی سر خود را گرم می کنیم. این گرمی سر تا زمانی که ندای شام سر نداده اند ادامه دارد.پس از شام و مراحل آن (که باز هم قبلا ذکر شد) سر خود را به وسیله ی جعبه ی جادویی گرم می کنیم تا زمانی که سوت کشیده و به حالت خواب فرو رود. ولی چه کنیم که رفقا خوش ندارن سر ما ... خلاصه چند ساعتی نیز به اصطلاح کَلِ اس ام اس بر گذار می کنیم...

بله، این بود داستان یک روز استفاده کردن از طلای نامرئی زندگی که به رایگان در اختیار ماست و ما فکر می کنیم که همیشگی است... این بود داستان یک روز سخت و طاقت فرسای زندگی ما ... قصد کنایه ندارم ... چنین زندگی مسخره ای بشخصه برای من طاقت فرساست. این آن هدفی نبود که خدا به خاطر آن آدم را اشرف مخلوقات خطاب کرد...


نوشته شده در یکشنبه 90/3/29ساعت 11:39 صبح توسط محسن کاج نظرات ( ) | |

<   <<   6      

Design By : Pichak